نقد فیلم Flight Risk

با نقد فیلم Flight Risk همراه جوی استیک باشید. فیلمهای کموسعت و تکمنطقهای میتوانند تمرینات زیبایی در ایجاد تنش باشند. فیلم Rear Window آلفرد هیچکاک نشان داد که چطور میتوان از یک فیلم که مردی را در اتاقش گیر انداخته و به طور وسواسگونه به دنیای بیرون از پنجره نگاه میکند، تنش زیادی به دست آورد، و در عین حال یک طرح قتل پرتنش را در یک آپارتمان نیویورکی ساخت. فیلم Locke اثر استیون نایت بر مردی تمرکز دارد که در ماشینش گیر کرده و بین خانوادهاش و خانواده جدیدش با یک معشوقه دچار تردید است. این روایتهای ساده و زیبا وقتی موفق باشند، شگفتانگیز هستند، اما فضای کمی برای اشتباه وجود دارد و متغیرهای اضافی کمی وجود دارند که بتوانند توجه مخاطب را از داستان منحرف کنند. Flight Risk، جدیدترین اثر کارگردانی مل گیبسون، داستان مشابهی دارد و شخصیتها را در یک هواپیمای کوچک و خطرناک گرفتار میکند، همراه با مردی خطرناکتر. برخی از لحظات و عناصر کارآمد هستند، اما آنها با جزئیات فرعی، بازیهای بازیگران و انتخابهای مرتبطی لایهبندی شدهاند که آنطور که باید عمل نمیکنند و در نهایت یک ایده نویدبخش را به زمین میزنند. جدیدترین نقد فیلم و سریال های روز را در جوی استیک بخوانید.
نقد فیلم Flight Risk
Flight Risk درباره چیست؟
Flight Risk داستان معاون مارشال ایالات متحده، مادلین هریس (میشل داوکری) را دنبال میکند که سعی دارد حسابدار جنایتکار وینستون (توفر گریس) را از مخفیگاه دورافتادهاش در آلاسکا به بازداشت ببرد تا او به عنوان شاهد خبرچین عمل کند. همه چیز خوب پیش میرود، یا حداقل به نظر میرسد، تا اینکه خلبانشان، داریل بوث (مارک والبرگ) خود را به عنوان یک آدمکش معرفی میکند. حالا این دو نفر در یک هواپیمای کوچک گرفتار شدهاند که دشمن خطرناک و جامعهشناسی همچون والبرگ در آن حضور دارد (که ممکن است تنها امید آنها برای بقا در هوا باشد)، و هریس به کشفهای جدیدی میپردازد که چالشهای عظیم دیگری را برای قهرمان داستان به وجود میآورد. گاهی اوقات، روایت کمی بهتر از آنچه که باید عمل میکند (با توجه به طرح ضعیف و محیط محدود فیلم)، اما منطق و بازیهای فیلم به اندازه کافی نمیتوانند آن را پیش ببرند.

Flight Risk وعدهای دارد، اما مشکلات واضح آن غالب میشوند
در Flight Risk، والبرگ یک آدمکش جامعهشناس توانا است که به سرعت نقش «خلبان خوب» خود را کنار میگذارد و به یک قاتل مرگبار تبدیل میشود. اگرچه او شخصیت را به خوبی ایفا میکند، اما نوشتههای اطراف شخصیتش کمی تکراری میشود. وقتی طرح فیلم نیاز به ناتوان کردن مکرر او در انتهای هواپیما دارد، و مشارکتهای شخصیتش در گفتوگوهای فیلم شامل تهدیدهای مختلف از جمله حملات زندان به وینستون است، فضای زیادی برای پیشرفت نمیگذارد. داوکری به طور کافی نقش هریس را باورپذیر ایفا میکند، اگرچه کمی خشک است، و در حالی که گریس نقش شخصیتی شبیه به برخی از نقشهای قبلیاش را ایفا میکند، در این نقش محکم است. اشاره ویژه به نقش خلبان حسن از مونیب ابهات که با وجود اینکه بیشتر فیلم به صورت یک صدای تلفنی ظاهر میشود، کاراکتری جذاب و خاص به نمایش میگذارد.

در سطح روایت، Flight Risk از یک تعادل خوب در منبعهای مختلف تنش بهره میبرد: حضور یک آدمکش دیوانه، ناتوانی هریس در پرواز با هواپیما، و کشفهایی که او در هوا انجام میدهد، همگی به ایجاد زیرشاخههای جالبی در داستان کمک میکنند. با این حال، برخی از عناصر آنطور که باید عمل نمیکنند. برای مثال، شخصیت والبرگ به هریس و وینستون میگوید که تمام زندگیاش را در زندان گذرانده است و به همین دلیل از تهدید زندان نمیترسد. اگر این درست است، پس او چطور وقت کرده است که هواپیما پرواز کند؟
او معمولاً پس از آسیب دیدن مانند مایکل مایرز از جا بلند میشود، اما آیا او باید مهارت غیرقابل توضیح مایرز در استفاده از وسایل حمل و نقل را نیز تقلید کند؟ چگونه میتواند این میزان آسیب را از یکی از سلاحهای هریس تحمل کند؟ و این بیشتر از یک اسپویلر نیست، زیرا کشتن آسان او برای این داستان فراتر از یک فیلم کوتاه نمیتواند باشد، اما نقطهای وجود دارد که هریس میتواند این کار را انجام دهد و نمیکند، در حالی که هر مارشال ایالات متحده این کار را میکند. زیرشاخهها منطقی به نظر میرسند، اما برخی از لحظات برای درک بسیار گیجکننده هستند. این یک هیجانانگیز ساده و گاهی خوشخوراک است، اما بسیار دور از کمال روایی نسبی برخی از آثار کارگردانی مل گیبسون مانند Braveheart یا Hacksaw Ridge است.
Flight Risk در توسعه شخصیتهای خود ناکام میماند
در چنین موقعیت فشردهای مانند Flight Risk، روایت و بازیها در موقعیتهای غیرعادی و پرخطر قرار میگیرند. از یک طرف، زمان زیادی برای بازیگران اختصاص داده شده است و همهچیز در تمرکز تنگ و فشرده است. از طرف دیگر، گاهی اوقات ایجاد هماهنگی در روایت دشوار است. اگر فیلم خیلی ساده باشد، ممکن است کسلکننده یا بیش از حد کش بیافتد. اما اگر پیچیده باشد، احتمال دارد که خطوط داستانی منطقی به نظر نرسند. در اینجا، سادگی عناصر ناکارآمد را در تضاد شدید قرار میدهد. برخی از بازیها بسیار بهتر از دیگران هستند و همهی آنها به اندازهای به یادماندنی یا جذاب نیستند که بتوانند فیلم را تا انتها پیش ببرند. این مسئله بهویژه در نور طرحهایی که گاهی تکراری، غیرمنطقی یا ناتمام هستند، بیشتر به چشم میآید. قطعاً ایده اولیه فیلم پتانسیل زیادی دارد، اما Flight Risk سفری است که نتواسته به خوبی از زمین بلند شود.