نقد انیمیشن Flow
دیدن انعکاس خود مانند دریافت اثباتی فوری از وجودتان در لحظه حال است—از فضایی که در جهان اشغال کردهاید و شاید حتی نشانههایی از اینکه جهان چگونه شما را میبیند. از طریق این معجزه خودآگاهی، ممکن است بتوانید حس همدلی را به سوی دیگران گسترش دهید، دیگرانی که آنها نیز با پیچیدگیهای همیشگی زندگی دست و پنجه نرم میکنند. با نقد انیمیشن Flow همراه جوی استیک باشید.
نقد انیمیشن Flow
دیدن انعکاس خود، گواهی فوری بر وجود شما در همین لحظه و اکنون است—نشانی از فضایی که در جهان اشغال کردهاید و شاید حتی سرنخهایی از اینکه جهان چگونه شما را میبیند. و از خلال این معجزه خودآگاهی، شاید بتوانید همدلی را نسبت به اطرافیان خود گسترش دهید، کسانی که آنها نیز با پیچیدگیهای همیشگی زندگی دستوپنجه نرم میکنند.
فیلم Flow، نماینده لتونی برای بخش بهترین فیلم بینالمللی در اسکار، با جوهره زندگی و روح همکاری بیچشمداشت میدرخشد. وضوح روایی این اثر، افسانهاش را به گونهای بیزمان جلوه میدهد، در حالی که در عین حال مرزهای غوطهوری بصری در رسانه سینما را گسترش میدهد.
این فیلم با بازی یک گربه سیاه بسیار پرحالت بهعنوان شخصیت اصلی، که احتمالاً روزی صاحب انسانی دوستدار داشته است، ما را به سرزمینی بدون انسان میبرد. شواهدی از سکونت انسانها در این منطقه جنگلی وجود دارد، اما به نظر میرسد که با یک خط زمانی پس از انسانیت روبهرو هستیم، جایی که زمین از خطاهای ما در حال ترمیم و بازیابی خود است.
با بالا آمدن آب و غرق شدن هر چیزی در مسیرش، گربه خود را روی جزیرهای تنها و مجزا مییابد—به معنای واقعی کلمه. مجسمهای عظیم از یک گربه—یادبودی برای همراهان گربهسان—تقریباً بهطور کامل در زیر آب فرو رفته است و قهرمان داستان را مجبور میکند از انزوای راحت خود فاصله بگیرد و برای بقا تلاش کند.
نقد سریال The Day of the Jackal
ساختارهای انسانی که زیر آب ناپدید میشوند و در اقیانوس فرو میروند، مانند دعوتی هستند به رها کردن خودبینی، جایی برای ذهنیتی جمعی در مواجهه با انقراض. در ادامه، حقارت جاهطلبیهای انسانی در برابر قدرت طبیعت با عبور یک نهنگ از میان ویرانههای خیابانهای شهری که زمانی رونق داشت، بار دیگر تأکید میشود.
گربه در یک قایق بادبانی، که یک کاپیبارای بیحال در آن بر روی منظره غرقشده شناور است، به امنیت میرسد. به زودی، یک سگ لابرادور همیشه خوشحال، یک پرنده منشی باشکوه و یک لمور نافرمان نیز به آنها میپیوندند. در دوردست، رشتهای از قلههای باریک اما بلند به نظر میرسد که ماجراجویان پشمالو و پرنده را راهنمایی میکند، کسانی که باید به یکدیگر تکیه کنند.
روابط آنها با رفتارهایی ظریف تقویت و آزمایش میشود: مالیدن آرام بینیها، بخشش سخاوتمندانه غذا، یا در موقعیتی با خطر بیشتر، تصمیم به مقابله با یک گله، با به خطر انداختن امنیت خود برای محافظت از دوستی بیگناه و تازه. پرنده منشی رهبری گروه را بر عهده میگیرد و تسلط خود را با حالت ایستادهاش که بالاتر از دیگران قرار میگیرد، نشان میدهد. هر گونه با انیمیشنی که شخصیتش را به نمایش میگذارد، جان بخشیده شده است. اما کنجکاوی گربه نسبت به همسفران و محیط اطرافش، با چشمانی بزرگ و دقیق، پیوند میان آنها را تقویت میکند.
حرکت سیال و فراگیر دوربین در میان محیطهای نورانی Flow، این توهم را ایجاد میکند که وقایع بهطور خودجوش در مقابل ما رخ میدهند، هرچند با دقتی خیرهکننده و تا جزئیترین جزئیات طراحی شدهاند. سبک انیمیشن زیلبالودیس با طبیعیترین شیوه ممکن، غیرقابل پیشبینی بودن زندگی را بازسازی میکند و موجودات را در برداشتهای طولانی دنبال میکند که از آب تا امنیت قایق پیش میروند، بیآنکه لحظهای از کنارشان جدا شود.
جزئیات چشمگیر در بازآفرینی سرسبزی طبیعت، معماری و بافت آب، تأثیری شگفتانگیز ایجاد میکند؛ ترکیبی از نقاشیگونه و واقعگرایانه. اما این اثر را نباید با هایپررئالیسم بیروح بازسازیهای بهاصطلاح «لایو اکشن» دیزنی اشتباه گرفت (مانند شیرشاه 2019 که شاید بیشرمانهترین نمونه باشد). شخصیتهای Flow طراحیای گرافیکی و استیلیزه دارند که بهویژه در تعامل نور با سایه رنگ بدنشان نمایان است.
زیلبالودیس با توجه دقیق به رفتار حیوانات و تأثیر آنها بر یکدیگر، یک میکروسوسایتی پرجنبوجوش خلق کرده است؛ جامعهای کوچک بر روی قایق که در آن، هر کنش بر کل گروه اثر میگذارد—مانند پذیرش تازهواردها به این اکوسیستم. هرچند گاهی درگیریهایی پیش میآید، اما بدون انساننمایی کامل، این گروه ناهمگون دوستان بهگونهای طراحی شدهاند که بهترین جنبههای ما را تجسم میکنند. با این حال، کارگردان فراتر از بازنمایی غریزه بقا میرود و درونیات و معنویت ذاتی آنها را نیز به نمایش میگذارد، بهویژه در قالب رؤیایی که در آن گربه گلهای از گوزنها را میبیند که از آب در حال خروش میگریزند، یا در شیوهای که مرگ یکی از شخصیتها را به تصویر میکشد—مرگی که شاید یکی از زیباترین صحنههای سینمایی امسال باشد.
موسیقی متن، که بهطور مشترک توسط زیلبالودیس و ریهاردس زالوپه ساخته شده است، با مینیمالیسمی متعالی همراه با صداسازی غنی فیلم، تنش و آرامش را برجسته میکند و ارتباط مخاطب را با این جهان زنده و رنگارنگ تقویت میکند.
وقتی لمور در آینهای دستی که از صاحبان قبلی قایق به جا مانده، چهره خود را بررسی میکند، گویی نوعی هویت را برای خود اعلام میکند، سپس این کشف را بهطور سخاوتمندانه با دیگران به اشتراک میگذارد. انگار این حیوانات بازتابی از ویژگیهای نجیب انسانی ما هستند؛ و از طریق بازتاب آنها، فرصتی برای بازاندیشی خود نیز پیدا میکنیم. آنها در حکمت خاموش خود میخواهند به ما بگویند که تنها زمانی میتوانیم خود را نجات دهیم که خود را بخشی از یک کل بدانیم، نه گروههای جداگانهای که بر سر مسائل جزئی در جنگ هستند.
در مواجهه با بحران اقلیمی قریبالوقوع و دیگر فاجعههایی که واقعیت ما را فرا گرفتهاند، تنها با تکیه بر یکدیگر میتوانیم از آن عبور کنیم. Flow با نگاهی امیدوارانه نشان میدهد که این طوفانها دائمی نخواهند بود و گوزنها دوباره آزادانه در جنگل خواهند دوید. زندگی، با تمام شکوه و تراژدی بیگناهش، همچنان جاری خواهد بود.
فیلم جالبی بود…ممنون از نقد…