نقد فیلم Nosferatu
بیل اسکارسگارد شنل، دندانهای نیش و مانیکور ترسناکی دارد. اما این رابرت اگرز است که شرارت واقعی را به نسخهی جدید «نوسفراتو» میآورد؛ فیلمی که انگار تحت طلسمی شیطانی پیش میرود، گویی تسخیر شده است. هیجانانگیز، چندشآور و زیبا به یک اندازه. این اثر شبیه به چیزی است که نویسنده-کارگردان از اولین فیلم خود، The Witch در سال ۲۰۱۶، برای رسیدن به آن تلاش کرده است. سرشار از فضاسازی سنگین و اشعار ماورایی، این فیلم کابوسی باورنکردنی و از نظر حال و هوا تاریکترین برنامهی کریسمس است. نقد فیلم Nosferatu را در جوی استیک بخوانید.
نقد فیلم Nosferatu
رابرت اگرز در چهار فیلم متمایز، مجموعهای خاص از آثار خلق کرده که از تاریخ، فولکلور، مذهب، افسانهها و اسطورهها الهام گرفتهاند. اولین فیلمش، The Witch، به نیوانگلند دههی ۱۶۳۰ میپرداخت، جایی که خانوادهای کشاورز پس از اخراج از یک اجتماع پیوریتن با جادویی شوم در جنگل روبهرو میشوند. دومین فیلم او، The Lighthouse، دو مرد دههی ۱۸۹۰ را در انزوایی خفهکننده در جزیرهای صخرهای نزدیک مین گیر میاندازد، جایی که با طوفانهای طبیعی و درونی درگیرند. سومین اثرش، The Northman، به دوران قرون وسطی میرود و یک حماسهی خونین و دیوانهوار دربارهی انتقامجویی وایکینگها روایت میکند.
تنها مسئله زمان بود تا رابرت اگرز به سراغ دراکولا اثر برام استوکر برود. او به افسانهی خونآشام از میان سایههای تیرهی شاهکار صامت اف.و. مورنائو در سال ۱۹۲۲ نزدیک میشود؛ فیلمی که اگرز از آن بهعنوان تأثیری اساسی یاد میکند. شاید در این میان اشاراتی هم به بازسازی ۱۹۷۹ ورنر هرتسوگ یا حتی روایت پرجزئیات فرانسیس فورد کوپولا در سال ۱۹۹۲ وجود داشته باشد. اما نسخهی نوسفراتو اگرز، اثری هیپنوتیزمکننده و کاملاً منحصربهفرد است؛ هماهنگی بینظیری بین کارگردان و متریال.
استودیوی Focus Features به اگرز آزادی کامل و منابع چشمگیری داده تا دیدگاهش را اجرا کند. نتیجه، کابوسی گوتیک و ترسناک است که با جزئیات بصری مجلل آکنده شده. فیلم زیر فشار سنگین دلهرهای شوم، پر از خشونت تکاندهنده و اروتیسم مرموز میپیچد و گهگاه با اشاراتی هوشمندانه از طنز شیطانی رنگ میگیرد. اما اگر از موشها میترسید، مراقب باشید؛ بخش سوم فیلم، که با طاعون پر شده، احتمالاً شما را مجبور به بستن چشمهایتان خواهد کرد.
در اجرایی مسحورکننده، لیلی رز دپ نقش الن را بازی میکند. او در مقدمهای از اوایل قرن نوزدهم بهعنوان نوجوانی عاطفی و منزوی در اوج بحران زندگیاش معرفی میشود. بیخواب در تخت، دعا میکند: «به من بیا. فرشتهای نگهبان. روحی آرامبخش. روحی از هر حوزهی آسمانی. دعایم را بشنو.» این دعای مبهم اشارهای به طبیعتی غریزی و شاید بتپرستانه دارد که در پس معصومیت نوجوانانهی الن میجوشد. این دوگانگی هرچه بیشتر در عملکرد دپ با پیشرفت داستان نمایان میشود.
دوگانگی الن با قدرتی تسخیرکننده پیشرفت میکند، زیرا او بهتدریج تسلیم تاریکیای میشود که آن شب بهطور ناخواسته بیدار کرده بود. اگرز تنها در چند دقیقهی وحشتناک، پیوند جداییناپذیر میان مرگ و میل جنسی را در این داستان به تصویر میکشد. او تصویری یخآور از شخصیت اصلی ارائه میدهد: سایهای تهدیدکننده که از میان پردههای در حال وزش دیده میشود و صدایی بدون جسم که مانند زمزمهای رعدآسا از اعماق زمین برمیخیزد؛ هم ترسناک و هم اغواکننده.
بخش عمدهای از دیالوگهای نوسفراتو، زمانی که با الن بهصورت تلهپاتی ارتباط برقرار میکند، به زبان داکیایی است. این زبان مردهی بالکانی بر حس غیرزمینی و سرد فیلم میافزاید.
در صحنهای دیگر که آینده را پیشبینی میکند، الن از توماس التماس میکند که نرود. او خوابی شوم را بازگو میکند که در آن روز عروسیاش به محراب میرسد و خود مرگ را میبیند که منتظر ازدواج با اوست. الن هنگام تعریف این کابوس با وحشتی فلجکننده درگیر است، اما ناگهان با تغییری شگفتانگیز، اعتراف میکند که هرگز تا این حد خوشحال نبوده است.
فیلمنامهی اگرز در ارائهی چنین پیشزمینههایی بینظیر است. او بهخوبی آگاه است که داستانی آشنا را روایت میکند، بنابراین انتظارات مخاطب را تحریک میکند و با افزودن پیچیدگیهای خود به این روایت هولناک، از آشنایی داستان استفاده میکند.
سفر هاتر با اضطرابی فزاینده همراه است که توسط تصاویر تأثیرگذار فیلمبردار، جارین بلاشکه، تشدید میشود. تصاویر اغلب به شکلی درخشان از رنگ خالی میشوند، تا جایی که قاب تقریباً سیاهوسفید به نظر میرسد. این تکنیک در صحنههای شبانه و مناظر کوهستانی پوشیده از برف که توماس از آن عبور میکند، دیده میشود.
یک توقف کوتاه در میان جامعهای روما چیزی از نگرانیهای او نمیکاهد. حتی در زبانی نامفهوم، هشدارهای جدی روستاییان غیرقابل انکار است. (نفرین میخانهدار برای خاموش کردن جمعیت را میتوان به یاد ماندنی دانست: «ذهن مقدس خدا تو را لعنت کند!») هاتر همچنین شاهد یک آیین خرافی در شب است و برای اولین بار طعم محوشدگی بین بیداری و رویا را که در قلعه بر او غلبه خواهد کرد، میچشد.
اگرز ورود هاتر را با شکوهی گوتیک و تئاتری به تصویر میکشد. تیرگی نقاشیگونهی آلپها، کالسکهای بیراننده و فضای وحشتآوری که یادآور کلاسیکهای ترسناک جیمز ویل است. در حالی که نماهای بیرونی مربوط به یک قلعهی واقعی در ترانسیلوانیا است، طراحی صحنهی کریگ لترپ برای فضای داخلی با عظمت فرسودهاش، حالتی فیزیکی و خفهکننده ایجاد میکند که برای هاتر طاقتفرساست. برداشتهای طولانی و بدون قطع بلاشکه گویی حسی از کشش مغناطیسی ایجاد میکند که هاتر نمیتواند در برابر آن مقاومت کند.
اگر هاتر در مسیر رسیدن به قلعه نگران است، پس از ملاقات با کنت اورلوک کاملاً وحشتزده میشود. اسکارسگارد در این نقش، اجرایی بهغایت ترسناک ارائه میدهد که باعث میشود شخصیت پنیوایز مانند یک… دلقک به نظر برسد. ابتدا فقط تصاویری جزئی از این خونآشام کهن و بدخلق میبینیم: سایهای در تاریکی، بهسختی روشنشده توسط نور شمع؛ دستی گرهخورده با انگشتانی بلند و پنجهمانند زرد؛ و چشمانی سیاهحاشیه که وقتی توماس هنگام بریدن نان دستش را میبُرد، ناگهان باز میشوند.
وقتی کنت را بهوضوح میبینیم، او شخصیتی است که هم بیمارگونه به نظر میرسد و هم از نظر فیزیکی ترسناک است. بدن او در حال پوسیدگی است اما نیرویی فراانسانی آن را به حرکت درمیآورد، بهویژه زمانی که برهنه از تابوت خود ناگهان برخاسته و مینشیند. او نفسنفسهای سنگینی مانند پیرمردی بیمار دارد، اما حضورش تجسمی از شری است که همهچیز را در خود فرو میبرد.
طراح گریم و پروتز، دیوید وایت، با ایجاد شباهت کافی میان اسکارسگارد و نوسفراتو اثر مورنائو، با بازی مکس شرک، به ارجاع اثر اصلی وفادار میماند. اما اسکارسگارد حس شهوانی شدیدی به شخصیت میبخشد که هرچه به الن نزدیکتر میشود، شدت میگیرد. او دقیقاً یک خونآشام جذاب مانند فرانک لانجلا در دراکولا (۱۹۷۹) نیست، اما برخوردهای او با زنی که «بلا و گرفتاری من» مینامد، بار اروتیکی نگرانکننده دارد. حتی در صدای بلند و حریصانهی مکیدن خون قربانیانش نیز نوعی حس جنسی وجود دارد.
در حالی که سایهی اورلوک شوهر الن را در برمیگیرد، الن به دوست صمیمیاش آنا (اما کورین) میگوید که حس میکند توسط کسی دیگر کنترل میشود، و منظورش خدا نیست. در زمانی که توماس دور از خانه است، الن با آنا و شوهر ثروتمندش، فریدریش هاردینگ (آرون تیلور-جانسون)، که صاحب یک کشتیسازی است، اقامت دارد. هنگامی که الن شروع به خوابگردی، دیدن رؤیاهای عجیب و تشنج میکند، هاردینگ از دکتر سیورز (رالف اینسون)، پزشک محلی، درخواست کمک میکند.
«شوهر تو برای همیشه از دست رفته است»، اورلوک یک شب از دور به الن میگوید. «رویای من را ببین. فقط من را.» صدای پرطنین، لهجهی غلیظ و تأکید بر هر هجا باعث میشود حتی جملهای ساده مثل «حالا ما همسایهایم» – که پس از امضای قرارداد به توماس میگوید – خندهدار به نظر برسد. انتخاب واژگان کهنه و ساختار عجیب جملاتش او را شبیه به یک یودای شبحوار میکند. اما این طنز نهتنها از تأثیر ترسناک شخصیت نمیکاهد، بلکه حس اجتنابناپذیر بودن سرنوشت را بیرحمانهتر و نقشههای اورلوک برای الن را وحشتناکتر میکند.
اگرز همیشه در نوشتار خود استعداد خاصی برای زبان کهن نشان داده است. دیالوگهای او در اینجا نیز پرجزئیات و خوشطعم هستند و حس دنیایی قدیمی را بهخوبی منتقل میکنند.
حتی قبل از اینکه الن شروع به معلق شدن از روی تخت کند و بهطور کامل شبیه طرد شیطان عمل کند، در حالی که پیامهایی از دنیای دیگر بیرون میدهد، دکتر سیورز متوجه میشود که بیماری او از تواناییهای او فراتر است. او از استاد سابق سوئیسیاش، فون فرانسه (ویلم دفو)، کمک میطلبد، کسی که شیفتگیاش به علوم خفیه باعث شده که در حرفه پزشکی بیاعتبار شود.
دفو با اقتدار همیشگیاش به نقش میپردازد و مانند مکبرنی و اسکارسگارد، از نکات غیرمنتظره طنز شیطانی در فیلمنامه لذت میبرد. او میگوید: «چیزهایی در این دنیا دیدهام که ایزاک نیوتن را مجبور میکند به رحم مادرش بازگردد»، با همان ویژگیهای نمایشی فون فرانسه. این بازیگر در اینجا در فرم شگفتانگیزی است و با انرژی تازهای به لحظات اوج داستان تزریق میکند، زمانی که اگرز سرعت رویدادها را با فرا رسیدن طاعون در ویسبورگ هماهنگ میکند.
(نکته جالب: دفو و هولت هر دو ارتباطاتی با دراکولا دارند؛ اولی در فیلم Shadow of the Vampire نقش مکس شرک را بازی کرده و دومی در Renfield نقش معادل هیر ناک را ایفا کرده است.)
همانطور که در فیلمهای قبلیاش نشان داده شده، حساسیت اگرز ریشه در ترسهای معاصر ندارد بلکه در داستانهایی از قرون گذشته است که زنده و پرتبوتاب میشوند، مملو از شیطنتی پنهان که بهآرامی زیر پوست شما نفوذ میکند. از میان صحنههای جذابتر، سفر اورلوک در دریاهای طوفانی برای رسیدن به خانه جدیدش، دیدارهای شبانهاش با الن، خونریزیهایی که برای هشدار دادن به او بهراه میاندازد، و صدها موش که از اسکلهها به خیابانهای شهر سرازیر میشوند، قرار دارند.
کارگردان حتی از همان کلیشهی ترسناک مدرن، یعنی «پریدن» (Jump scare)، به شکلی واقعاً شوکهکننده استفاده میکند؛ نه تنها چیزی که به سرعت به مسخره گرفته شود. تماشای فیلمی که در ساخت و حفظ ترس چنین اعتماد به نفس و قدرتی دارد، هیجانانگیز است؛ فیلمی که بهطور هیپنوتیزمکنندهای ترسناک است و شما را از گلویتان میگیرد و هیچگاه رها نمیکند.
شادی بصری نوسفراتو را نمیتوان بیش از حد ستایش کرد. کار دوربین بلاتشکه مسحورکننده است — روان، باوقار و شریرانه در تسلط بر نورپردازی کایاروسکورو، سایههای تهدیدآمیز و توده تاریکی که فضا را فرا گرفته است. ترکیب دکورهای عملی با گرافیک کامپیوتری (CG) بهطور بینقصی انجام شده، بهویژه در صحنههایی چون گورستان و مقبره، کانال شهری یا صحنههای دریایی.
طراحی تولید لاترپ گستردگی زیادی دارد؛ از ساخت دقیق یک بندرگاه بالتیک در سال ۱۸۳۸ — که در نمایهای پیدرپی اولیه بهخوبی نمایش داده میشود — تا فضاهای داخلی با جزئیات دقیق شامل قلعه، آپارتمان ساده تازهعروس و تازهداماد، خانهی پولدار هاردینگ و صومعهای رومانیایی که توماس دیوانه پس از فرار از قلعه به دست راهبهها مراقبت میشود.
لباسهای لیندا میور فوقالعادهاند — هیچ شباهتی به طراحیهای چشمنواز ایکو ایشیوکا برای دراکولا برام استوکر ندارند، اما همیشه اصیل و متناسب با شخصیتها هستند. لباسهای کورسیه و کلاههای الن و آنا به فضای دوران میافزایند، همانطور که کتوشلوارهای مردانه، جلیقههای فاخر و لباسهای روستایی دهقانان. علاقهمندان به پوشاک مردانه از پوشاک بیرونی چشمگیر، مانند اورکت فون فرانسه با شنل سهلایه، سیر میکنند. پوستهای بهظاهر پوسیده اورلوک تداعیگر اشرافیت والیچیا هستند که با سبیل ولاد امپالری او همخوانی دارد.
فضا با همافزایی عناصری چون صداگذاری سنگین دامین وولپه و موسیقی احساسی رابین کارولان تکمیل میشود. موسیقی از عظمت سمفونی گرفته تا رشتههای آجاتاتو، لولهها و طبلهایی که مختص آن دوران و منطقه هستند، و غرغرهای آتونال ناآرام متغیر است.
در کنار دفو، یکی از برجستهترین بازیگران در نقشهای فرعی، اما کوری است که نقش یک مادر وفادار را بازی میکند، زنی که در لباسهای فاخر یک زن متمول پوشیده شده و در دین آرامش مییابد. هیچکدام از اینها او را از سرنوشتی شوم نجات نمیدهد، و کوری با نمایش درد شدید، آنا را به درستی در حال فروپاشی به تصویر میکشد.
رنج توماس در بازی هولت، طولانیتر و دردناکتر است. این بازیگر از ترس در حضور اورلوک لرزان میشود، ترسی که از آنجا که تصویر واضحی از اورلوک نمیبینیم و تنها واکنش هاتر به او را میبینیم، ملموستر میشود. بعدها، او ضعیف و به نظر نزدیک به مرگ میآید، اما وقتی متوجه نقش ناآگاهانه الن در آوردن خونآشام به ویسبورگ میشود، نیرویی تازه در خود مییابد.
به اندازهی اورلوک ترسناک اسکارسگارد، این فیلم متعلق به دپ است که بازیاش یک کشف است. صحنههای مشترک آنها پر از برق است، با ترکیبی از انزجار و تمایل، خواب و روشنبینی، مقاومت و تسلیم تقدیر. دپ دیوانگی الن را با جدیت غمانگیزی به تصویر میکشد، که پس از اینکه او نیروهای عرفانی درون خود را که وسواس خونآشام را برانگیخت، میپذیرد، عمیقتر میشود. او در لحظهای میتواند از ضعیف و آسیبپذیر بودن به شیاطین تبدیل شود و فیزیک بدنی استیلیزه شدهاش در هنگام تشنجها، نفسگیر است.
هر دورهای نسخهی خاص خود را از افسانه خونآشام استوکر دریافت میکند. اگرز نسخهای شگفتانگیز از این داستان برای امروز به ما ارائه داده است که ریشههای آن به یک قرن پیش بازمیگردد.