نقد فیلم سفید برفی Snow White – سال 2025

با نقد فیلم سفید برفی همراه باشید. ۸۸ سال پیش، دیزنی انیمیشن «سفیدبرفی و هفت کوتوله» را منتشر کرد، اولین فیلم بلند انیمیشنیاش که نهتنها مسیر استودیو را تغییر داد، بلکه تاریخ سینما را با نشان دادن ظرفیتهای انیمیشن دگرگون کرد. پس از سالها تجربه در ساخت انیمیشنهای کوتاه و Silly Symphonies، دیزنی برخلاف تمام پیشبینیها عمل کرد و شاهکاری خلق کرد که هنوز هم جادویی به نظر میرسد.
نقد فیلم سفید برفی
بااینحال، «سفیدبرفی و هفت کوتوله» با وجود اینکه یک اثر کلاسیک و پیروزی بزرگی در سینماست، بدون نقص نیست. دیزنی هنوز در حال یادگیری نحوه تبدیل انیمیشنهای دهدقیقهای به یک داستان ۸۳ دقیقهای بود و این موضوع در فیلم مشهود است. در واقع، فیلم در ابتدا و انتها ده دقیقه داستان دارد و در میانه، یک ساعت سرودهای مربوط به نظافت را نشان میدهد. علاوه بر این، شخصیت سفیدبرفی عمق چندانی ندارد (در مقایسه، سیندرلا که فقط ۱۳ سال بعد ساخته شد، شخصیت اصلیاش را بهمراتب واقعیتر جلوه میدهد). همچنین اطلاعات کمی درباره شاهزاده بینام و ملکه در اختیار داریم.

«سفیدبرفی» یک دستاورد شگفتانگیز است، اما نتیجه تلاش انیماتورهایی بود که در حال کشف این شیوه جدید داستانگویی بودند و در برخی موارد—به دلیل پیشگام بودن—کمبودهایی داشتند. به بیان ساده، این فیلم میتواند همزمان یک شاهکار تعیینکننده ژانر باشد و نقدهای ریچل زگلر درباره ضعفهایش نیز درست باشد.
با توجه به علاقه سابق دیزنی به ساخت دنبالهها و پیشدرآمدهای ویدئویی و تمایل اخیرش به بازسازی انیمیشنهای کلاسیک در قالب لایو-اکشن، شگفتآور است که تقریباً یک قرن طول کشیده تا این استودیو به دنیای «سفیدبرفی» بازگردد (البته نه به دلیل کمبود تلاش).

فیلم «سفیدبرفی» که توسط مارک وب (کارگردان (500) Days of Summer و The Amazing Spider-Man) ساخته شده و فیلمنامه آن را ارین کرسیدا ویلسون (Secretary, Chloe) نوشته، تلاشی برای بهبود «سفیدبرفی و هفت کوتوله» نیست، بلکه بازآفرینی و گسترش عناصری است که در نسخه ۱۹۳۷ کمی سطحی بودند.
مانند بیشتر بازسازیهای لایو-اکشن دیزنی، این روایت جدید نمیتواند جای نسخه اصلی را در قلب مخاطبان بگیرد، اما بهعنوان گسترشی جذاب از دنیای سفیدبرفی عمل میکند و در کنار این گنجینه دوستداشتنی انیمیشن، اثری مکمل محسوب میشود.
داستان فیلم «سفیدبرفی» چیست؟
بیشتر تغییرات و گسترشهای بازسازی لایو-اکشن جدید دیزنی به شخصیت سفیدبرفی (ریچل زگلر) و سرزمینی که در آن متولد شده مربوط میشود. سفیدبرفی تنها فرزند یک پادشاه و ملکه مهربان بود که با عشق و شفقت بر قلمروشان حکومت میکردند. اما با مرگ ملکه، پادشاه با زنی که قدرتهای جادویی دارد ازدواج میکند و او به عنوان ملکه جدید (گل گدوت) بر تخت مینشیند.

پس از مدتی، پادشاه ناپدید میشود و هرگز بازنمیگردد. در نبود او، ملکه جدید با بیرحمی بر سرزمین حکومت میکند، ثروت آن را تصاحب کرده و مردم را در فقر و گرسنگی رها میکند. بسیاری گمان میکنند که سفیدبرفی ناپدید شده، اما در حقیقت، ملکه او را در قصر خود همچون یک خدمتکار نگه میدارد.
هر روز، ملکه مقابل آینه جادویی میایستد و میپرسد که زیباترین فرد دنیا کیست. آینه همیشه او را بهعنوان زیباترین معرفی میکند، اما پس از آنکه سفید برفی به جاناتان (اندرو برناپ)، یک شورشی و دزد محلی که مخفیانه وارد قصر شده، مهربانی نشان میدهد، آینه اعلام میکند که سفیدبرفی از همه زیباتر است.
ملکه که از این حقیقت خشمگین شده، به شکارچی وفادار خود (آنسو کابیا) دستور میدهد که سفیدبرفی را به جنگل برده، او را بکشد و قلبش را برایش بیاورد. اما شکارچی، تحتتأثیر مهربانی سفیدبرفی قرار میگیرد و به او کمک میکند تا فرار کند.

در اعماق جنگل، سفیدبرفی وارد یک جنگل جادویی میشود، هفت کوتوله را پیدا میکند و با گروهی از افراد روبهرو میشود که قصد دارند علیه ملکه قیام کنند. او تلاش میکند تا سرزمینش را به شکوه گذشته بازگرداند.
«سفیدبرفی» تلاش میکند یک داستان کلاسیک را بهروز کند—و تا حد زیادی موفق است
بهطور کلی، تلاش فیلم «سفیدبرفی» برای تکمیل داستان، زمانی که در مقیاس بزرگتر انجام میشود، بیشترین تأثیر را دارد. بررسی پیشزمینه سفیدبرفی، جایگاه او در این قلمرو و رابطهاش با ملکه شیطانی انتخابهای هوشمندانهای هستند که به انسجام بیشتر این دنیای فانتزی کمک میکنند. این دیگر فقط یک داستان درباره ملکه در برابر “زیباترین فرد جهان” نیست؛ بلکه روایتی درباره یک حاکم مستبد، ثروتمند و خودخواه است که باید با مهربانی، همدلی و امید مقابله کند (و چه کسی ممکن است با این موضوع ارتباط برقرار نکند…).
تغییرات مثبت در شخصیتهای کوتولهها
با وجود تمام بحثهایی که درباره نحوه نمایش کوتولهها در این فیلم وجود داشت، تغییراتی که ارین کرسیدا ویلسون در شخصیتپردازی این هفت مرد ایجاد کرده، بسیار خوشایند است. کوتولهها که ۲۷۴ سال است کنار هم زندگی میکنند، تضادهای رفتاری جالبی دارند (مثلاً غرغرو چطور میتواند در یک خانه با شاد زندگی کند؟) و ویژگیهای شخصیتیشان برجستهتر شده است.
یکی از بهترین تغییرات فیلم مربوط به شخصیت دوپی و رابطهاش با سفیدبرفی است. در نسخه اصلی، سفیدبرفی و دوپی برخی از خاطرهانگیزترین لحظات را داشتند و در این بازسازی نیز همین اتفاق میافتد. شکلگیری دوستی عمیق میان آنها بهقدری احساسی است که تماشاگر کاملاً فراموش میکند با شخصیتهای CGI روبهروست.
تغییراتی که چندان موفق نیستند
البته، برخی از تغییرات فیلم به نتیجه مطلوبی نرسیدهاند. در نسخه جدید، کوتولهها قدرت شناسایی جواهرات در معدن با دستان درخشان را دارند—اما این توانایی هیچ تأثیر خاصی بر روند داستان ندارد.
همچنین، فیلم گاهی بیش از حد تلاش میکند تا برخی از جزئیات را توضیح دهد. مثلاً، نیازی نیست که داستانی برای نام “سفیدبرفی” ساخته شود یا بدانیم که این قلمرو در گذشته پر از سیبهای قرمز آبدار بوده که سفیدبرفی و مادرش از آنها برای مردم پای میپختند. این توضیحات به روایت آسیبی نمیزنند، اما جهانسازی غیرضروری به نظر میرسند.
مشکل گروه شورشیان در داستان
یکی از عجیبترین انتخابهای فیلم مربوط به گروه شورشیان جاناتان است. ظاهراً در ابتدا قرار بود این گروه، جایگزینی مدرن برای هفت کوتوله باشند، اما بعداً شخصیتهای CGI کوتولهها، مشابه نسخه اصلی، به فیلم اضافه شدند.
فیلم تلاش میکند هر دو گروه را در داستان بگنجاند، اما در عین حال، نمیخواهد بیش از حد به شورشیان بپردازد. از آنجا که زمان کافی برای شناخت این شخصیتها وجود ندارد، مخاطب هیچ ارتباطی با آنها برقرار نمیکند. اضافه شدن کوتولههای کلاسیک به فیلم، باعث شده حضور گروه شورشیان نهتنها اضافی، بلکه گیجکننده باشد.

ریچل زگلر یک سفیدبرفی فوقالعاده است
یکی از دلایل اصلی موفقیت «سفیدبرفی» اجرای ریچل زگلر است. از کودکی، پدرش به او یاد داده که شجاع، عادل، قوی و راستگو باشد، و ما این ویژگیها را در تمام صحنههای فیلم میبینیم. او خوشبین است، اما آگاه که برای بهبود سرزمینش باید تغییری ایجاد کند. زگلر سعی نمیکند سفیدبرفی انیمیشن را تقلید کند؛ بلکه روحیه مهربان و دلسوزانهای را که از والدینش دیده، در شخصیت خود تزریق میکند. بدون شک، این یکی از بهترین اجراهای یک شاهزاده دیزنی در لایو اکشنها است. زگلر قلب این شخصیت را بهخوبی به تصویر میکشد و درعینحال، او را قویتر و عمیقتر از نسخه اصلی ارائه میدهد.
مشکل شخصیت ملکه شیطانی
متأسفانه، در این نسخه، ملکه شیطانی با بازی گل گدوت بهاندازه کافی قوی پرداخته نشده است. گدوت تمام تلاشش را میکند، اما ابهت و هیبت لازم برای تبدیل شدن به یک شرور ترسناک را ندارد. همچنین، فیلمنامه ویلسون کمک چندانی به او نمیکند و فقط کمی جزئیات جدید به شخصیتش اضافه شده است. او قدرتطلب، مغرور و خودخواه است، اما حالا… آواز هم میخواند! درحالیکه فیلم تلاش میکند سفیدبرفی را عمیقتر کند، در مورد ملکه همان رویکرد را در پیش نمیگیرد و این موضوع به تعادل فیلم لطمه میزند.
موسیقی «سفیدبرفی»—ترکیبی از نوستالژی و تجربههای جدید
بهعنوان یک موزیکال، «سفیدبرفی» ترکیبی از موفقیت و ضعف است. بدون شک، بهترین قطعات موسیقی فیلم، بازآفرینی ترانههای کلاسیک هستند، مانند «های-هو»، «حین کار سوت بزن» و «آهنگ بامزه» که با متنهای جدید، اما هماهنگ با نسخه اصلی اجرا شدهاند.

در میان آهنگهای جدید، «انتظار برای یک آرزو» که آهنگ اصلی شخصیت سفیدبرفی است، بهخوبی او را معرفی میکند. همچنین، دوئت «دستی، دستی را لمس میکند» با اندرو برناپ نیز شنیدنی است. اما آهنگ «مشکلات شاهزاده خانم» بیش از حد حال و هوای موزیکالهای تئاتری دارد و تلاشش برای شکستن دیوار چهارم چندان موفق نیست.
ضعیفترین آهنگ فیلم، ترانه «همهچیز منصفانه است» است که برای ملکه شیطانی ساخته شده. به نظر میرسد هدف از این آهنگ بیشتر بازیگوشتر جلوه دادن شخصیت او بوده تا نشان دادن هیبت واقعیاش. همچنین، در مقایسه با مهارت بالای زگلر در خوانندگی، اجرای گدوت چندان قوی نیست.
تلاشی شایسته برای بازآفرینی «سفیدبرفی» برای نسل جدید
مارک وب در بازسازی این داستان، تعادل خوبی بین فانتزی و واقعیت ایجاد کرده است. حیوانات همچنان دور سفیدبرفی میچرخند، اما برخلاف گذشته، دیگر در کارهای خانه کمکی نمیکنند—چرا که پس از فیلمهایی مثل «افسونشده»، این ایده دیگر به اندازه گذشته جذاب به نظر نمیرسد.
فرار سفیدبرفی به جنگل جادویی همچنان تصاویری ترسناک و وهمآلود دارد، اما این نسخه رابطه او با شاهزاده را واقعیتر و داستان عاشقانه را قویتر کرده است. درعینحال، فیلم مشکلات واقعی پادشاهی را هم به تصویر میکشد و جنبههای تاریک داستان را نادیده نمیگیرد.
نتیجهگیری—یک بازسازی محترمانه با وجود برخی نقصها
فیلمنامه ویلسون تا حد زیادی موفق میشود تا نسخهای بهروز از «سفیدبرفی» ارائه دهد. عمق بیشتری به شخصیتها و دنیای آنها داده شده، هرچند در برخی بخشها، فیلم حسی از سردرگمی دارد—خصوصاً در ترکیب کوتولههای CGI و گروه شورشیان که همچنان نامنسجم به نظر میرسد.
با در نظر گرفتن اینکه این فیلم در حال بازسازی اولین انیمیشن بلند دیزنی و یکی از شاهکارهای تاریخ سینما است، نتیجه نهایی شگفتآوراً موفق از آب درآمده است. البته، این فیلم بینقص نیست و در برخی جاها در بهروز کردن داستان، دچار اشتباهاتی میشود، اما قلب و صداقت فیلم باعث میشود این کاستیها کمتر به چشم بیایند.
«سفیدبرفی» نیاز به یک بازآفرینی داشت و این فیلم، نسخهای محترمانه و جذاب از آن ارائه میدهد. شاید «زیباترین» سفیدبرفی تاریخ نباشد، اما قطعاً یکی از بهترین بازسازیهای لایو اکشن دیزنی محسوب میشود.



