نقد فیلم و سریالفیلم و سریال

نقد فیلم Thunderbolts : بازگشت به ریشه‌های فراموش‌شده‌ی MCU

دنیای سینمایی مارول، سال‌هاست با معضل بزرگی دست‌وپنجه نرم می‌کند: شخصیت‌های بیش از حد و داستان‌های ناتمام. از همان پایان Avengers: Endgame، که در اوج روایت، دقایقی طولانی صرف معرفی شخصیت‌ها شد، این روند شدت گرفت. ورود شخصیت‌های تازه از دل فیلم‌ها و سریال‌های دیزنی‌پلاس، و در ادامه، باز شدن دروازه‌ی مولتی‌ورس، باعث شد چند دهه تاریخ تازه وارد دنیایی شود که پیش‌تر هم پیچیده بود. این گسترش لزوماً نکته‌ی منفی‌ای نیست، به شرطی که هدفی مشخص در کار باشد و روایت‌ها صرفاً برای پر کردن فضا، بی‌هدف و بی‌جهت، روی‌هم انباشته نشوند؛ مسئله‌ای که پس از Endgame، بارها به آن انتقاد شده است. با نقد فیلم Thunderbolts همراه باشید.

اما شاید بزرگ‌ترین خطای مارول، فراموش کردن روایت‌های کوچک باشد. فراموش کردن اینکه برخی از بهترین آثار این دنیا، آن‌هایی بودند که در عین سادگی، قدرت‌مند ظاهر شدند. از WandaVision با حال‌و‌هوای نوستالژیکش، گرفته تا Spider-Man: Homecoming که قصه‌ی یک نوجوان دبیرستانی بود. حتی Loki، با اینکه در سطحی وسیع روایت می‌شد، در اصل پرتره‌ای شخصی از یکی از محبوب‌ترین ضدقهرمان‌های مارول بود. در سال‌های اخیر، همه‌چیز باید «مولتی‌ورس» باشد، اما این الزام همیشه جواب نمی‌دهد.

۱۰ پایان برتر فیلم‌های مارول

باکس آفیس هفته سوم اردیبهشت ماه ۱۴۰۳

در چنین شرایطی، Thunderbolts وارد می‌شود تا تابستان را با رویکردی متفاوت آغاز کند و پاسخی باشد به دو معضل بالا. فیلم، گروهی از شخصیت‌های فرعی و گاه شرور – عمدتاً از Black Widow، و البته Ant-Man and the Wasp و The Falcon and the Winter Soldier – را گرد هم می‌آورد و از آن‌ها تیمی ناکارآمد اما جذاب می‌سازد؛ قهرمان‌هایی که در «منطقه‌ی خاکستری» فعالیت می‌کنند. این انتخاب هوشمندانه، فرصتی است تا این شخصیت‌های کم‌تر دیده‌شده، به شکلی شایسته بدرخشند.

Thunderbolts فیلمی است که با تمرکز بر شخصیت‌پردازی، روابط میان اعضای گروه، و حفظ تعادل میان stakes بالا و روایت منسجم، موفق می‌شود. در حالی که MCU به شکلی پیچیده و شاید بی‌برنامه در حال گسترش است، این فیلم، با یادآوری اصولی ساده اما مؤثر، یکی از سرگرم‌کننده‌ترین، پرانرژی‌ترین و احساسی‌ترین آثار مارول از زمان Endgame تاکنون را ارائه می‌دهد.

داستان فیلم Thunderbolts: قهرمانانی گمشده در سایه‌ها

نقد فیلم Thunderbolts با نگاهی به داستان شروع میکنیم. فیلم Thunderbolts با لحظه‌ای شخصی و تلخ آغاز می‌شود. یلنا بلووا (با بازی فلورنس پیو) آماده‌ی پریدن از بالای ساختمانی‌ست؛ درحالی‌که از درونش می‌گوید — از حس پوچی، خلأ یا شاید فقط بی‌حوصلگی. اما این پرش تنها آغاز یک سفر روانی و روایی است. به‌زودی متوجه می‌شویم که یلنا به‌عنوان مزدوری برای والنتینا آلگرا دی فونتین (جولیا لوئی-دریفوس)، رئیس سازمان سیا و چهره‌ای تاریک در دنیای مارول، کار می‌کند. یلنا از این وضعیت خسته است؛ دیگر نمی‌خواهد در تاریکی، اشتباهات والنتینا را پاک کند. اما برای رهایی، باید یک مأموریت دیگر را بپذیرد.


مأموریت آخر: خیانت و بقای ناگزیر

این مأموریت او را به پناهگاهی مخفی می‌کشاند؛ جایی که قرار است بقایای فاجعه‌ای دیگر را پاک‌سازی کند. اما به‌جای آن، با گروهی از مزدوران دیگر روبه‌رو می‌شود که خود والنتینا تصمیم دارد از شرشان خلاص شود. در اینجا، یلنا مقابل شخصیت‌هایی مانند جان واکر / یواس ایجنت (وایت راسل)، تسک‌مستر (اولگا کوریلنکو)، گوست (هانا جان-کامن) و چهره‌ای مرموز به نام باب (لوییس پولمن) قرار می‌گیرد. گروهی که پس از رویارویی، تصمیم به اتحاد می‌گیرند؛ چرا که مشخص می‌شود تهدیدی بسیار بزرگ‌تر در پس این بازی نهفته است.


قهرمانانی خسته از قهرمان بودن

در سوی دیگر داستان، پدر یلنا یعنی رد گاردین (دیوید هاربر)، به‌طرز دردناکی بی‌هدف شده و اکنون در واشنگتن دی‌سی، یک لیموزین‌سرویس اداره می‌کند. باکی بارنز (سباستین استن) هم درگیر پرونده‌ی استیضاح والنتیناست و تلاش دارد دستیار او، مل (جرالدین ویسواناتان)، را به سوی عدالت و حقیقت بکشاند. اما این قهرمانان، آن‌گونه که در داستان‌های کلاسیک دیده‌ایم، انگیزه‌ای از جنس «نجات دنیا» ندارند. آن‌ها بیشتر با احساس تهی بودن، بی‌جایگاهی و فراموش‌شدگی درگیرند.


در جستجوی هویت در جهانی بی‌رحم

آنچه این شخصیت‌های به‌ظاهر متضاد را گرد هم می‌آورد، نه آرمان‌گرایی یا قهرمانی، بلکه نوعی سردرگمی وجودی است. آن‌ها نمی‌دانند دقیقاً چه کسی هستند، یا باید باشند. هرکدام چیزی برای ارائه دارند، اما نمی‌دانند چگونه باید آن را بروز دهند. فیلم، با تمرکز بر این سردرگمی و مبارزه‌ی درونی شخصیت‌ها، به جایگاه روانی آن‌ها عمق می‌بخشد. آن خلأیی که در آغاز فیلم یلنا از آن حرف می‌زند، همان نقطه‌ی اتصال تمام اعضای این تیم است.


Thunderbolts: تراژدی قهرمانان فرعی

در نهایت، Thunderbolts بیش از آن‌که یک فیلم ابرقهرمانی مرسوم باشد، پرتره‌ای از شخصیت‌هایی‌ست که جایی در دنیای بزرگ مارول نداشته‌اند. فیلم، بدون آنکه از مخاطب انتظار اشتیاق برای نجات دنیا داشته باشد، داستانی انسانی‌تر روایت می‌کند. این قهرمانان، برخلاف قهرمانان اصلی مارول، درونشان را نجات می‌دهند، نه بیرون را. و شاید همین رویکرد، Thunderbolts را به یکی از متفاوت‌ترین و تأثیرگذارترین آثار مارول در سال‌های اخیر تبدیل کرده است.

جان ویک 5

Thunderbolts: تفاوتی خوشایند با فرمول تکراری مارول

یکی از نقاط قوت Thunderbolts، حال‌وهوای متفاوت آن نسبت به آثار رایج MCU است. این تفاوت نه‌تنها تصادفی نیست، بلکه ناشی از مضامین تاریک‌تر و درون‌گرایانه‌تری‌ست که فیلم به آن‌ها می‌پردازد. برخلاف انتظارات، این‌بار با فیلمی روبه‌رو هستیم که به‌جای تمرکز صرف بر «مبارزه با شر»، به بازتعریف شخصیت‌هایی می‌پردازد که پیش‌تر فقط نقش مکمل یا ضدقهرمان را ایفا کرده‌اند.

برای نمونه، جان واکر هنوز همان شخصیت متکبر و جاه‌طلبی‌ست که قصد داشت جای کاپیتان آمریکا را بگیرد — همان‌طور که در The Falcon and the Winter Soldier دیده بودیم. اما در Thunderbolts، فرصتی برای دیدن درد درونی او فراهم شده؛ تلاشی برای خوب بودن، حتی اگر موفق نباشد. یلنا نیز همچنان با غم از دست دادن خواهرش دست‌وپنجه نرم می‌کند، اما دیگر در سایه‌ی «بلک ویدو» نیست. او حالا تبدیل به شخصیتی مستقل و قوی شده که شایستگی دیده شدن را دارد.


وقتی MCU انسانی‌تر می‌شود

در ساده‌ترین حالت، خوشحال‌کننده است که یک فیلم مارول، صرفاً درباره‌ی نابودی یک دشمن بزرگ نیست. پیش‌تر هم فیلم‌هایی چون Black Panther: Wakanda Forever با سوگواری برای از دست دادن یک رهبر بزرگ، یا Guardians of the Galaxy Vol. 3 با پرداختن به مفهوم خانواده، سعی کردند از کلیشه‌های MCU فاصله بگیرند. اما در Thunderbolts، حس تنهایی، افسردگی و درد، لایه‌ی زیرین کل روایت را تشکیل می‌دهد — بی‌آنکه فیلم در این تلخی غرق شود.

جیک شرایر (کارگردان سریال Beef) همراه با اریک پیرسون (Black Widow) و جوانا کَلو (The Bear و Hacks)، دقیقاً می‌دانند که چنین داستانی باید در واقعیت‌های انسانی ریشه داشته باشد. آن‌ها به‌خوبی موفق شده‌اند فضایی خلق کنند که میان درد و طنز، تعادلی ظریف اما مؤثر برقرار می‌کند. حضور ذهن آن‌ها در تلفیق تروما با لحظات کمیک، باعث شده Thunderbolts به اثری تبدیل شود که نه‌تنها متفاوت است، بلکه عمیقاً تأثیرگذار نیز هست.

گروه Thunderbolts جذاب است، اما همه‌ی شخصیت‌ها سهم یکسانی ندارند

یکی از دلایل اصلی موفقیت Thunderbolts، ترکیب فوق‌العاده‌ای از شخصیت‌هایی‌ست که حضورشان در کنار یکدیگر، به‌خودی‌خود سرگرم‌کننده و پویاتر از بسیاری از آثار اخیر مارول است. فلورنس پیو در نقش یلنا بلووا، محور اصلی فیلم را شکل می‌دهد و حضورش پرشور، زنده و به‌شدت باورپذیر است. انگیزه‌ی او برای تبدیل شدن به چیزی بهتر، در تمام صحنه‌ها ملموس است. این‌بار، یلنا دیگر صرفاً نسخه‌ی دوم ناتاشا رومانوف نیست؛ او شخصیتی مستقل با هویتی خاص خود شده — و بخش زیادی از این موفقیت را باید مدیون بازی درخشان پیو دانست.


بالانس در تیم، اما با چند سایه‌نشین

ترکیب گروه، به‌خوبی تنظیم شده است. باکی با بازی سباستین استن، فرصت درخشش دارد، اما هیچ‌گاه تمرکز روایت را از یلنا نمی‌رباید. دیوید هاربر و وایت راسل نیز با شوخ‌طبعی و انرژی خاص خود، به پویایی گروه کمک کرده‌اند و لحظاتی سبک و جذاب به داستان می‌بخشند.

اما همه‌چیز ایده‌آل نیست. شخصیت گوست با بازی هانا جان-کامن، با وجود بهبود نسبت به نسخه‌ی قبلی‌اش در Ant-Man and the Wasp، در اینجا عملاً کم‌رنگ است. برخلاف دیگر شخصیت‌ها که فرصتی برای مواجهه با تاریکی درونی‌شان پیدا می‌کنند، گوست بیشتر در نقش شخصیتی اطلاعاتی ظاهر می‌شود که چیز جدیدی برای ارائه ندارد. این مسئله نه به بازی او لطمه می‌زند و نه به جایگاهش در گروه، اما به‌وضوح مشخص است که گاه در میان دیگران گم می‌شود.


چهره‌ای تازه و درخشان در سایه‌ها

یکی از نکات مثبت دیگر فیلم، پرداخت بهتر به شخصیت والنتینا با بازی جولیا لوئی-دریفوس است. این‌بار او به‌وضوح بیشتر شبیه نسخه‌ی مبهم و غیراخلاقی نیک فیوری ظاهر می‌شود؛ شخصیتی که فضای خاکستری‌اش می‌تواند پتانسیل بالایی برای تنش‌های آینده داشته باشد. در اجرای او، رگه‌هایی از شخصیت سلینا مایر هم دیده می‌شود — زنی قدرتمند، مکار و در عین حال، فوق‌العاده سرگرم‌کننده. اگر مارول به چنین چهره‌های پیچیده و غیرقابل پیش‌بینی بیشتری میدان بدهد، قطعاً تنوع دنیای سینمایی‌اش جان تازه‌ای خواهد گرفت.

درخشش واقعی: باب/سنتری، چهره‌ای چندلایه و تکان‌دهنده

اما در میان تمام شخصیت‌های Thunderbolts، آن‌که واقعاً برجسته ظاهر می‌شود، لوئیس پولمن در نقش باب/سنتری است. شخصیتی شکننده، چندوجهی و عمیقاً انسانی که باید با دردها، زخم‌های گذشته و ترس از تنهایی مطلق روبه‌رو شود. باب شخصیتی‌ست با ابعاد متضاد؛ گاه منفعل و ترسو، گاه قدرتمند و حتی حریص. و در هر حالت، پولمن به‌طرز خیره‌کننده‌ای او را باورپذیر و همدلانه به تصویر می‌کشد.

در مقایسه با دیگر اعضای تیم، حتی بیشتر از یلنا، باب با آن خلأ درونی مبارزه می‌کند؛ خلأیی که مدام از آن فرار می‌کند، اما سرانجام باید با آن روبه‌رو شود. همین نبرد درونی، او را به نقطه‌ای احساسی و غافلگیرکننده می‌رساند که از نظر احساسی، یکی از قوی‌ترین لحظات فیلم را رقم می‌زند.

باب نمونه‌ی همان قهرمانِ خاکستری است — نه کاملاً خیر و نه شر مطلق — که دنیای سینمایی مارول شدیداً به آن نیاز دارد. شخصیتی که پیچیدگی و واقع‌گرایی را به جهان بیش از حد فرمول‌محور MCU تزریق می‌کند.

Thunderbolts: تم‌های تاریک، اما همیشه سرگرم‌کننده

علاوه بر تیم بازیگران فوق‌العاده، Thunderbolts تعادل ظریفی در لحن دارد که کارگردان جیک شریر به‌خوبی آن را هدایت کرده است. این فیلم به عمق بیشتری از اکثر فیلم‌های مارول می‌پردازد، اما در عین حال یکی از سرگرم‌کننده‌ترین صحنه‌های اکشن و لحظات کمدی را در دنیای سینمایی مارول در سال‌های اخیر دارد. Thunderbolts، مانند بهترین فیلم‌های MCU، می‌داند که شخصیت‌سازی اساس داستان است و همه‌چیز باید از آن ساخته شود. با اینکه هنوز تهدیدی برای نابودی جهانی وجود دارد، اما این داستان به شکلی محدود و صمیمی‌تر به نظر می‌رسد. این فیلم به خوبی تعادل میان تهدیدهای جهانی و تاریکی درونی شخصیت‌ها را برقرار کرده است، جایی که ما به اندازه تهدیدات خارجی نگران چالش‌های درونی این قهرمانان خاکستری هستیم.


کارگردانی با سبک و سکانس‌های اکشنی که به راحتی درک می‌شوند

حتی با اینکه شریر تجربه زیادی در فیلم‌های اکشن ندارد، او در اینجا کاملاً مسلط است و سکانس‌های اکشنی سریع، سرگرم‌کننده و بدون ابهام به تصویر می‌کشد. به‌عنوان مثال، زمانی که این تیم در پناهگاه والنتینا علیه یکدیگر می‌جنگند، او هم شخصیت‌ها را به‌خوبی معرفی می‌کند و هم توانایی‌هایشان را به نمایش می‌گذارد. همان‌طور که یلنا اشاره می‌کند، آنها تیمی هستند که فقط می‌زنند و می‌زنند، اما شریر به‌گونه‌ای این صحنه‌ها را نمایش می‌دهد که تماشای آن لذت‌بخش است.

این فیلم همچنین به دلیل سبک خاص خود منحصر به فرد است، که در دنیای مارول کمیاب است. فیلم‌برداری توسط اندرو دروز پالمرو (فیلم‌هایی مانند The Green Knight و A Ghost Story) تاریک است، اما هرگز خفه‌کننده نیست و به‌طور زیبایی با لحن داستان هماهنگ است. موسیقی متن عالی اثر سون لوکس نیز ترکیبی مناسب از ملانکولی و هیجان است که در بعضی مواقع حتی به نوعی از آهنگ “Pursuit of Happiness” از کید کودی اشاره دارد، قطعه‌ای که به‌طور واضح با تم‌های فیلم هم‌خوانی دارد.


پیشرفتی در دنیای پیچیده مارول

Thunderbolts ممکن است بزرگ‌ترین قهرمان مورد نیاز MCU نباشد، اما احساس می‌شود که این جهان سینمایی در حال برداشتن یک گام به جلو در دنیای پیچیده‌اش است. این تغییر عظیم نیست، اما نشان می‌دهد که حتی با وجود سال‌ها تجربه، مارول می‌تواند داستان‌های هوشمندانه‌تر و احساسی‌تری روایت کند بدون اینکه سرگرمی، اکشن و انفجارهای بزرگ را فدای آن کند. این سطحی است که بیشتر فیلم‌های ابرقهرمانی باید به آن برسند و نویدهای هیجان‌انگیزی برای آینده این فیلم‌ها به خصوص با ورود Fantastic Four در چند ماه آینده می‌دهد. و حتی با اینکه گاهی به نظر می‌رسد فیلم در حال آماده‌سازی برای پروژه‌های آینده است، هرگز تحت فشار قرار نمی‌گیرد و به‌جای آن، مانند یک پیشرفت طبیعی در مسیر داستان این شخصیت‌ها به نظر می‌رسد.

Thunderbolts یک سورپرایز خوشایند در MCU است؛ به نظر می‌رسد فقط یک تیم از ابرقهرمانان غیرمنتظره مارول توانسته است چنین اثری را از آنها بیرون بکشد.

Solid Snake

سالید اسنیک (Solid Snake) شخصیت اصلی و یکی از مهم‌ترین قهرمان‌های مجموعه بازی‌های Metal Gear است که توسط هیدئو کوجیما خلق شد. او یک سرباز افسانه‌ای و مامور عملیات مخفی است که در بیشتر بازی‌ها وظیفه دارد وارد پایگاه‌های دشمن شود، سلاح‌های هسته‌ای یا ماشین‌های جنگی غول‌پیکر به نام Metal Gear را نابود کند و جلوی تهدیدهای جهانی را بگیرد. چند نکته مهم درباره‌ سالید اسنیک: نام واقعی‌: دیوید (David) سازنده‌: کلون ژنتیکی بیگ باس (Big Boss)، یکی از بزرگ‌ترین سربازان تاریخ در داستان بازی. ویژگی‌ها: مهارت فوق‌العاده در مخفی‌کاری، تیراندازی، بقا و استفاده از تجهیزات. شخصیت: کم‌حرف، خونسرد، ولی بسیار هوشمند و با اراده. اولین حضور: بازی Metal Gear (سال 1987) معروف‌ترین حضور: Metal Gear Solid (سال 1998 به بعد) که باعث شهرت جهانی او شد. اگر بخواهیم ساده بگوییم، سالید اسنیک ترکیبی از جیمز باند، رامبو و یک نینجای مدرن است. با این تفاوت که همیشه در سایه حرکت می‌کند و کارش نجات جهان است.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا